برگه:SargozashteKandouha.pdf/۷۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

قرارست. اگر می‌دید که زنبور‌ها خیلی رفت و آمد دارند و وزوزشان بیشتر از معمول است می‌فهمید که موقع کوچشان رسیده. آنوقت می‌رفت کندو‌های تازه را حاضر و آما می‌کرد. معمول هر ساله‌اش این بود که ده دوازده روز از ماه سوم بهار گذشته این اتفاق بیفتد. و کمند على بك كه خودش را حاضر کرده بود و ظهر روز پیش فهمیده بود که موقع کوچ زنبورهاست یکی دو نفر از همسایه‌ها را هم به كمك میگرفت و فردا صبح اول وقت بغل هر کدام از کندو‌های قدیمی بك کندوی خالی می‌گذاشت و منتظر می‌ماند تا زنبور‌ها دسته دسته از کندو‌ها در بیایند و روی درخت بالاسرکندو، روهم روهم، به یکشاخه بچسبند و آویزان بشوند، تا او کندوی خالی را بردارد و در عقبش را که پهن و گشاد است، زیر کپه زنبور‌ها بگیرد و شاخه را تکان بدهد که زنبور‌ها بریزند توی کندو و بعد در عقب کندو را با گونی بگیرد و رویش را هم کاهگل بمالد، تا بشود یك كندوی تازه آنوقت کمند على بك این کندوی تازه را می‌گذاشت بغل کندوی قدیمی و اگر جوجه هاش را آفت نزده بود و می‌توانست ولخرجی کند توی هر كندوهم یك جوجه بریان می‌گذاشت و اگر نه یك نصفه‌شان عسل، که زنبور‌ها تازندگیشان را روبه راه کنند بخور و نمی‌ری داشته باشند.

این رسم همیشگی کمند على بك بود اما امسال مثل اینکه رسم معمول به هم خورده بود و زنبور‌ها زودتر به صرأفت کوچ افتاده بودند و عجله کرده بودند. کمند على بك دیروز که ذخیره زنبور‌ها را برداشته بود از زور خوشحالی اصلاً یادش رفته بود که ظهر سری به کندو‌ها بزند و از حال و روز زنبور‌ها خبر دار بشود. این بود که حالا دست پاچه شده بود و نمی‌دانست چکار باید بکند. اول خواست یکی دو تا از همسایه‌ها را خبر کند. اما ترسید از دیدن این همه زنبور چشمش بزنند و بلایی سر کندو‌ها بیاید. ناچار

۸۷