برگه:SargozashteKandouha.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آذوقه‌ها را ببرد و نه اینجور چهاردیواری‌های کوفتی وجود داشت که دست و پای بچه هاش را ببندد. خانه و زندگیشان کله کوه بود و بیابان در ندشتی که زیر پایشان بود آنقدر گل و گیاه داشت که نگو. فراوانی و نعمت از سروروی همه‌شان بالا می‌رفت بچه‌ها همه چاق و چله، همه شاد و شنگول همه راحت و آسوده. شاباجی خانم بزرگه آنوقت هم مثل حالا شاباجی خانم بود و همان یك شهری که سر کوه داشت از تمام دوازده تا شهر ولایت فعلی بزرگتر و آبادتر و پروپیمان‌تر بود. از وقتی هم چشم باز کرده بود کوه و کمر را دیده بود و گل‌های کوهی را، ورودخانه‌ای را که ته دره زیر طاقنمای کوه، هو هو صدا می‌کرد و می‌رفت تا وسط‌های پاییز پنجسال پیش که تازه زنبور‌ها داشتند از تك و دو می‌افتادند و دست و پاشان را برای سرمای زمستان جمع می‌کردند که یک روز نزدیکیهای ظهر صدایی مثل آسمان قرمبه بلند شده بود و یك دفعه تمام خانه و زندگی شاباجی خانم بزرگه لرزیده بود و لرزیده بود و تا شاباجی خانم بیاید بپرد و ببیند چه خبر شده كه یك مرتبه همه شهر خراب شده بود و با تمام محله‌ها و در و دیوارش و تمام انبار‌های پر و پیمانش و همه لانه‌ها و تخم‌ها و بچه هاش ریخته بود و افتاده بود تو آب رودخانه و رفته بود. فقط دو هزارتایی از زنبور‌ها که مثل شاباجی خانم زرنگی کرده بودند و زودتر پریده بودند زنده مانده بودند و روی آسمان ویلان و سلندر می‌ پریدند و کاری نمی‌توانستند بکنند غیر اینکه دوروبر شاباجی خانم بیلکند که مبادا بلایی به جانش بخورد؛ یا مرغی از راه برسد و شکارش کند. شاباجی خانم هم مدتی گیج و ویج مانده بود و دور جایی که یکوقت خانه و زندگی خودش و ننجونهاش بود چرخ‌زده بود؛ و

۴۴