برگه:SargozashteKandouha.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

رو بفرستیم سرخونه زندگی قدیمی سرو گوشی آب بده؟ چی می‌گی؟ » آبجی خانم درازه کمی پا به پا کرد بعد گفت «میدونی خالقزی، قرار نبود از هم رو درواسی کنیم. خودت که می‌دونی تو تمام ولایت از همه بروبچه‌های قدیمی همین ما دو تا مونده‌ایم، کس دیگه هم نمی‌دونه خونه زندگی سرکوه یعنی چه و کجاست؟ اگه دلت می‌خواد سری به اونجا بزنی یا بایس خودت بری یا من بایس برم. راستش من هم دلم خیلی هوای اونجا رو کرده. تو این زمونه قحطی و بی‌برکت دلم فقط به یاد همون روز‌ها خوشه چه عیب داره برم سری بزنم و بیام؟ تو خودت که با این گرفتاری‌ها و یا این شکم پرت سرپیری نمی‌تونی کارت رو ول کنی و بری می‌مونه من. منهم فرمون تورو می‌گذارم رو چشمم. دیگه مقدمه چینی لازم نداشت. » شاباجی خانم بزرگه گفت « نه خواهر، مقدمه چینی نبود. راستش راه خیلی دوره و منم دلم نمی‌آد تو رو به زحمت بندازم از تو چه پنهون‌ یه خرده هم می‌ترسم یعنی می‌تونی بری و برگردی؟ چطوره دو تام از همشهریارو با خودت ببری؟ اصلن میخواستم باهات مشورت کنم چطوره همه بچه‌های ولایت رو ورداریم ببریم همونجا؟ شاید چشمشون دنیا رو ببینه و مزه زندگی رو بچشن راستش دلم براشون کبابه ننه مرده‌ها از وقتی چشم به دنیا واز می‌کنن تا وقتی سرشون رو جای پاشون بگذارن آب خوش از گلوشون پایین نمیره. یك ریز جون می‌کنن تا بلا بیاد ذخیره آذوقه شون رو بدزده اما یعنی می‌گی قبول می‌کنن و می‌آن؟ یعنی حرفی، چیزی توش در نمی‌آد؟» آبجی خانم درازه گفت « فکر اینار و بعد می‌کنیم. اول بایس رفت سرو گوش آب داد که اصلن هنوز خونه زندگی قدیمی رو به راه هست

۴۰