برگه:SargozashteKandouha.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

باغ بالادست که شکوفه هاش تازه باز شده بود و درخت‌ها را رنك كرده بود. یکدسته سراغ مزرعه زیر قنات که زمزمه آبش همیشگی بود. و دسته دیگر سراغ شقایق‌های کوهی که صبح زودتر از همه گل‌ها باز می‌شدند. و اگرچه راهشان دور بود عطرشان حسابی مست می‌کرد. و هر دسته به مقصد که می‌رسیدند رقصی روی هوا می‌کردند و چرخی دور هم میزدند و از همدیگر خداحافظی می‌کردند و هر کدام می‌رفتند سراغ یك گل. اول دورش می‌چرخیدند و می‌رقصیدند و بعد براش آواز می‌خواندند و خوب که نرمش می‌کردند روش می‌نشستند و اگر گل باز نشده بود چون میدانستند که هنوز از سرمای دم صبح می‌ترسد رو به خورشید التماس می‌کردند که تندتر بتابد و خودشان هم به كمك خورشید چند بار‌ها می‌کردند تا گل گرمش بشود و زودتر چشمش را باز کند و اگر هم لازم می‌شد در گوشش زمزمه می‌کردند که « و از کن جونم و از کن چشمات رو. ببین خورشید چه گرمه! ببین بال و پرمن چه قشنگه! ببین از چه راه دوری اومده‌م! و از کن چشمات رو قربون.» و گل که باز می‌شد تازه کار زنبور‌ها شروع می‌شد. اول یواشکی ماچش می‌کردند و می‌پریدند جای دیگرش می‌نشستند و دم به ساعت هم در گوش گل زمزمه می‌کردند که مبادا بترسد و دو باره خودش را جمع کند. آنوقت شیره ترو تازه و نسیم صبح خورده گل را با زبان باریك و تو خالیشان می‌مکیدند و باهاش برای فردا قرار و مدار می‌گذاشتند و می‌پریدند و همینطور ازین گل به آن گل تا چینه دانهاشان را از شیره و عطر گل‌ها پر می‌کردند و می‌بردند تو انبار‌های شهرشان خالی میکردند و باز بر می‌گشتند و تا غروب آفتاب کارشان همین بود. وقتی

۲۵