برگه:SargozashteKandouha.pdf/۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بالا که چه خبره؟ که‌ایشان شده‌اند خانم والدۀ همۀ زنبور‌هایی که باید بعداً بدنیا بیایند! و بعد ازین کیا بیای همۀ شهر هستند! و همه زنبور هم خود به خود می‌فهمیدند که باید به‌ایشان «شاباجی خانم» گفت و بالای حرفشان هم حرفی نیاورد. شاباجی خانم از همه زنبور‌ها گنده‌تر بود و از همه بیشتر عمر می‌کرد و گاهی شش تا بهار را می‌دید و معلوم است که علاوه بر این‌ها از همه جا افتاده‌تر و سرد و گرم روزگار چشیده‌تر بود. چون هر چه باشد فقط او بود که تو تمام شهر زنبور‌ها داماد به خودش دیده بود شاباجی خانم علاوه بر رتق و فتق امور شهر، کارش تخم گذاشتن بود. از اول بهار تخم می‌گذاشت تا آخر پاییز و قراول یساول‌ها از بس تخم‌های شاباجی را جا به جا می‌کردند از نفس می‌افتادند راه که می‌رفت، ناهارش را که می‌خورد، یا وقتی می‌خواست به پسکوچه‌های شهر سرکشی کند همینطور تخم می‌گذاشت و می‌رفت و قراول‌هایی که همیشه دنبالش بودند و بادش میزدند یکی یکی تخم‌ها را بر می‌داشتند می‌بردند تو خانه‌های مخصوص می‌گذاشتند تا وقتش برسد و زنبور بچه‌ها سر از تخم در بیاورند.

اما باقی کار شهر به عهده باقی زنبور‌ها بود. از شاباجی خانم گذشته، زنبور‌ها چند دسته بودند و هر دسته به نوبت یك كاری می‌کردند. یك دسته زنبور‌هایی که صحرا می‌رفتند و سرو کارشان با گل‌ها بود یك دسته عمله بنا‌ها و معمار باشی‌ها یك دسته قراول‌ها و كشیك چی‌هاو دستۀ آخری سپور‌ها و پسه وردار‌ها زنبور صحرایی‌ها آفتاب که میزد ته‌بندی مختصری می‌کردند و راه می‌افتادند دسته دسته می‌شدند و شاد و شنگول هر دسته به سمتی می‌رفتند. یکدسته می‌رفتند سراغ

۲۲