برگه:SargozashteKandouha.pdf/۱۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و خرم کندو را جابه جا کرده بود و تو باغ آورده بود و باز رفته بود پی کارش تا آخر‌های پاییز که صاحب پنج من عسل شده بود. درست است که چون هنوز راه و چاه را بلد نبود همچه که در عقب کندو را باز کرده بود زنبور‌ها ریخته بودند سرش و تا دو روز صورتش و دست‌هایش پف داشت؛ ولی عوضش عسل شیرین و گران بود و تلافی درد‌ها در آمده بود. سال دیگر هم یك كندو را دو تا کرده بود و بعدهم دو تا را چهارتا، تا رسانده بود به دوازده تا تازه اگر همۀ کندو‌هایش را نگهداری کرده بود حالا برای خودش صاحب شانزده تا کندو می‌شد. اما سال پیش یکیش را فرستاده بود برای همان خانه خواهی که فوت و فن کار را بهش یاد داده بود و یکیش را هم برای عروسی پسر کل قربونعلی داده بود تا جلوی داماد براش سه بار روی چهار پایه بکوبند و جار بزنند: «کمند على بك‌ یه كندى هادا - خانه آبادان» و همۀ دهاتی‌ها یکمرتبه جواب بدهند: «خانه آبادان». ازین گذشته دو تا از کندوهاش راهم آخر پاییز سال گذشته مورچه‌زده بود و این بود که شانزده تا شده بود دوازده تا! حالا نه خیال کنید که کمند على بك آدم بی‌دست و پایی است که نتواند زندگیش را ضبط و ربط کند‌، ها! نه پسر کوچکه‌اش یکروز تو باغ بازی می‌کرده تنهاش به دو تا از کندو‌ها می‌خورد و کندو‌ها می‌افتد کف باغ و پسره هم صداش را در نمی‌آورد و کندو‌ها را مورچه می‌زند.

دست بر قضا شب بعدهم نوبت آب باغ بوده و کندو‌ها را آب هم می‌گیرد و تا کمند على بك فانوس به دست و بیل به کول بیاید سراغ باغچه کار از کار گذشته بوده. درست است که کمند على بك همان شبانه

پسرش را از زیر لحاف بیرون کشیده بود و به فلک بسته بود؛ ولی چه

۱۳