برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۹
 
  همچو گل از دست من دامن مکش خنجر خار جفا بر من مکش  
  در هوای تست تاجم فرق سای وز برای تست تختم زیر پای  
  رو بمعشوقان نابخرد منه افسر دولت ز فرق خود منه  
  دست دل در شاهد رعنا مزن تخت شوکت را به پشت پا مزن  
  منصب تو چیست چوگان باختن رخش زیر ران بمیدان تاختن  
  نی گرفتن زلف چون چوگان بدست پهلوی سیمین بران کردن نشست  
  در شکارستان اگر تیر افگنی گاه آهو گاه نخچیر افگنی  
  نه کزین آهووشان شیر گیر بینمت نخچیر وار آماج تیر  
۷۰۰  در صف مردان روی شمشیر زن وز تن گُردان شوی گردن فگن  
  نه که از گُردان مرد افگن جهی پیش شمشیر زنی گردن نهی  
  ترک این کردار کن بهر خدای ور نه خواهم زین غم افتادن ز پای  
  سالها بهر تو ننشستم ز پا شرم بادت کافگنی از پا مرا  

(اشارت بخونریزیء شیرویه خسرو را و نامبارکی‎ء آن بر وی)

  غرق خون چون خسرو از شیرویه خفت نکتهٔ خوش در حق شیرویه گفت  
۷۰۵  کای بدا شاخی که آب از اصل خورد سر کشید از آب و قصد اصل کرد  
  اصل را چون کند و شد میدان فراخ خشک و بی بر بر زمین افتاد شاخ  

(جواب گفتن سلامان بادشاه را)

  چون سلامان آن نصیحت گوش کرد بحر طبع او ز گوهر جوش کرد  
  گفت شاها بندهٔ رای تو ام خاک پای تخت فرسای تو ام  
  هرچه فرمودی بجان کردم قبول لیکن از بی‎ صبری‎ء خویشم ملول  
۷۱۰  نیست از دست دل رنجور من صبر بر فرموده‌ات مقدور من