برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۸
 
  شاید اینجا بار ندهندت دگر زحمت آمد شدن چندین مبر  
۶۷۵  گفت تقصیر از تو باشد آن زمان نی ز من ای قبلهٔ امن و امان  
  میکنم من صرف سعی خویشتن چون تو نگذاری چه باشد جرم من  

(آگاه شدن حکیم و بادشاه از کار سلامان و ابسال)

(و سرزنش کردن سلامان را از آن حال)

  چون سلامان شد حریف ابسال را صرف وصلش کرده ماه و سال را  
  بازماند از خدمت شاه و حکیم هر دو را شد دل ز هجر او دو نیم  
  چون ز حال او خبر جستند باز محرمان کردند شان دانای راز  
۶۸۰  بهر پرسش پیش خویشش خواندند با وی از هر جا حکایت راندند  
  نکتها گفتند از نو وز کهن تا بمقصود از طلب آمد سخن  
  شد یقین کآن قصه از وی راست بود داستانی بی کم و بی کاست بود  
  هر یک اندر کار وی رائی زدند در خلاصش دستی و پائی زدند  
  بر نصیحت یافت کار اوّل قرار کز نصیحت نیست بهتر هیچ کار  
۶۸۵  از نصیحت ناقصان کامل شوند وز نصیحت مدبران مقبل شوند  
  از نصیحت زنده گردد هر دلی وز نصیحت حل شود هر مشکلی  
  ناصحان پیغمبرانند از نخست گشته کار عقل و دین زیشان درست  
  هر که از پیغمبری دم زد برو جز نصیحت ز آسمان نامد فرو  

(نصیحت کردن بادشاه سلامان را)

  شاه با وی گفت کای جان پدر شمع بزم افروز ایوان پدر  
۶۹۰  دیدهٔ اقبال من روشن بتست عرصهٔ آمال من گلشن بتست  
  سالها چون غنچه دل خون کرده‌ام تا گلی چون تو بدست آورده‌ام