برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۳
 
  گشته محروم از حریم بزم او دست اندر سر بصد حسرت سبو  
  گرچه بودی زو صراحی سرفراز مانده زآن با گردن خود دست باز  
۲۰۵  کی برد پیمانه سوی باده پی باد پیمائیست زین پس کار وی  
  جمله حیوانات را چشم است و گوش خاصّ انسان باشد و بس عقل و هوش  
  دشمن هوش است می ای هوشمند دوست را مغلوب دشمن کم پسند  
  با دوصد خرمن زر کامل عیار نیم جو هوش ار فروشد روزگار  
  بخرد آن بهتر که عمری خون خورد تا خرد آن نیم جو هوش و خرد  
۲۱۰  نی که گیرد یک دو جرعه می بکف نقد دانش را کند یکسر تلف  
  پا نهد از حد دانائی برون رخت خویش آرد بسرحد جنون  
  عمرها می خوردی و بیخود شدی بندهٔ فرمان نیک و بد شدی  
  زآن همه می خواری و خرم دلی حاصل تو چیست جز بیحاصلی  
  آنچنان صد سال دیگر گر خوری پی بچیزی غیر از این مشکل بری  
۲۱۵  عیش پاری را که کردی می شناس سال دیگر را بر آن میکن قیاس  

(حکایت آن پاره‌دوز بحرفهٔ پاره‌دوزی معیشت اندوز که هر میوهٔ)

(تازه که رسیدی از آن مقداری خریدی و پیش عیال و اطفال خود)

(بردی و با ایشان بخوردی گفتی باین خرسند باشید و چهره همت)

(خود را باندیشهٔ زیادت مخراشید که طعم این میوه همه سال)

(جز این نیست و مرا استطاعت بیش ازین خریدن نی)

  پاره‌دوزی بود در اقصای ری مطمئین بر پاره‌دوزی رای وی  
  با خمیده پشت از بار عیال داشت مشتی طفلگان خورد سال  
  بود بر دلق معاش خویشتن روز و شب از پاره‌دوزی وصله زن