دنیای قدیم زندگی کردهایم، حس زندگی در ما کشته شده، دکتر، شما زندگی غریبی برﺍی خودتان ﺍختیار کردهﺍید. تمام روز رﺍ در ﺍطاق دم کرده زیر ﺁفتاب مشغول مطالعه هستید. شبها خوﺍبتان نمیبرد، ﺍغلب بلند میشوید با خودتان حرف میزنید، تفریح و گردش رﺍ بخودتان حرﺍم کردهاید و گرم کتاب شدهﺍید. –باور بکنید. ﺍینکارها ﺁدم رﺍ زود پیر میکند!
وﺍرنر: «ﺍز نصایح شما خیلی متشکرم. ولی متأسفم که ﺍمشب نمیتوﺍنم دعوت شما رﺍ ﺍجابت بکنم و در صورتیکه بحرف من گوش بدهید، بشما توصیه میکنم که ﺍمشب رﺍ با هم باشیم و بمن قدری کمک بکنید چون خیال دﺍرم مطابق دستور وصیتنامهٔ گورﺍندخت رفتار بکنم. ﺍمشب شب چهاردهم ماه ﺍست و تا یک ماه دیگر کار ما تمام میشود و باید گزﺍرش خودمان رﺍ تهیه بکنیم، در صورتیکه برﺍی تفریح وقت بسیار ﺍست.
گورست زد زیر خنده» :وصیت ﺁن زن رندی که همهمان رﺍ مسخره کرده؟ شوخی میکنید. من گمان نمیکردم که کار باینجا بکشد. حاﻻ جداً تصمیم گرفتهﺍید که میمون پیر رﺍ زنده بکنید. شما تصور میکنید که جمعیت روی زمین کم ﺍست! میخوﺍهید یکنفر دیگر رﺍ هم به ﺁنها ﺍضافه کنید! در ﺍینصورت مجمع ﺍحضار ﺍروﺍح نیویورک بما نشان خوﺍهد دﺍد!
هر سه نفر خندیدند. گورست گفت: «پنج ماه ﺍست که توی ﺍین بیابان ما مثل سگ جان میکنیم و بعد ﺍز کشف قابل توجه تابوت گمان میکنم حاﻻ حق دﺍشته باشیم یک خورده تفریح