تحقیقات و مطالعات دکتر وﺍرنر چندین هفته بطول ﺍنجامید و در تمام ﺍین مدت بقدری شیفتهٔ مطالعه شده بود که ﺍز خوﺍب و خورﺍک ﺍفتاده بود. ﺍغلب در ﺍطاق تنها با خودش حرف میزد. و پیوسته پس ﺍز فرﺍغت همکارﺍنش، رﺍجع به متن کاغذ پوستی با ﺁنها مباحثه میکرد. و یا غرق در مطالعهٔ کتابهای عجیب و غریب سحر و جادو بود که رفقایش ﺍز ﺁنها سر در نمیآوردند و ﺍین روش ﺍو رﺍ حمل بر جنون میکردند.
یکروز طرف عصر، بعد ﺍز ﺁنکه فریمن دست ﺍز کار کشید، با یکمشت تیله شکستهٔ قرمزرنگ که روی ﺁنها خطوط چپ ﺍندر رﺍست قهوهﺍی سیر کشیده بود، وﺍرد تاﻻر شده تیلهها رﺍ روی میز بزرگ میان تاﻻر که مملو بود ﺍز روزنامه، مجله و ﺁلبوم عکس گذﺍشت. دکتر وﺍرنر کنار لبش پیپ گذﺍشته بود و بحالت متفکر قدم میزد. نزدیک فریمن رفت و ﺍز ﺍو پرسید:
«گورست کجاست؟.
«– رفته گردش، وﺍنگهی یکهفته ﺍست بکلی عوض شده حق هم دﺍرد، چون ﺍز ما جوﺍنتر ﺍست. زیر ﺁفتاب، زندگی یکنوﺍخت، ندﺍشتن تفریح، به ﺍو خیلی سخت میگذرد!
«– رفته شیرﺍز؟
«– بله، روز یکشنبه با هم در برم دلک بودیم. – گویا موضوع زنی در میان باشد.
«– باید بهش تذکر بدهم که موﺍظب رفتار خودش باشد. هان، خونش بجوش آمده! ﺍما فرﺍموش کردم باو بگویم، می