بیک زن و یک حالت مخصوص افسوسهای جوانی من میشود!»
«ولی این ساز روسی است.»
«بله میدانم، من یکدوره زندگی اسارت در روسیه بسر بردهام.»
«شاید در موقع جنگ بینالمللی ۱۹۱۴ اسیر شدهاید؟»
«بله، از همان ابتدای جنگ، من در فرونت صربستان بودم، بعد در جنگ با روسها اسیر شدم. میدانید زندگی اسارت چندان گوارا نیست»
«واضح است، آنهم اسارت در سیبری! آیا شما کتاب «یادبود خانهٔ مردگان» تألیف دوستویوفسکی را خواندهاید؟»
«بله خواندهام، ولی کاملا به آن ترتیب نبود. چونکه ما بعنوان اسیر جنگی بودیم و تا اندازهای آزادی داشتیم، در صورتیکه او با موژیکها در زندان بوده. ولی میان ما پروفسورها، نقاشها، شیمیدانها، سنگتراشها، پیرایشگها، جراحها، موسیقیدانها، شعرا و نویسندگان بودند. پای چسم مرا که در جنگ گلوله خورده بود در همانجا عمل کردند.»
«در این صورت بشما خیلی سخت نمیگذشته.»
«مقصودتان از سختی چیست؟ واضح است، در ابتدا ملاحظهٔ ما را میکردند. راستش را میخواهید، در اوایل ما تا اندازهای از وضع خودمان راضی بودیم. اگرچه تمام روز را محبوس بودیم، ولی در اردوی خودمان آزادی داشتیم. تآتر درست کرده