انتظار روزهای بهتری را نداشت.
در اداره تمام وقت شریف، پشت میز قهوهای رنگ پریده، در اطاق بالاخانهٔ ادارهٔ مالیه میگذشت. خمیازه میکشید، لغت لاروس را ورق میزد و عکسهای آنرا تماشا میکرد، سیگار میکشید یا سرسرکی بکاغذهای اداره رسیدگی میکرد و یک امضای گل و گشادی زیرش میانداخت، ولی در خارج از اداره بر خلاف رؤسای ادارات که شبها دور هم جمع میشدند و بساط قمار را دائر میکردند، او با همکاران و رؤسای سایر ادارات مراوده و جوششی نشان نمیداد. کنارهگیری و گوشهنشینی را اختیار کرده بود. در منزل وقت خود را به باغبانی و سبزیکاری میگذرانید. بیشتر وقت او صرف بساط فور و تشریفات آن میشد. بعد از آن که غلامرضا منقل برنجی را آتش میکرد و زیر درخت بید کنار استخر روی سفرهٔ چرمی میگذاشت، شریف جعبهٔ هزارپیشه خود را که محتوی آلات وافور بود بدقت باز میکرد و اسباب فور و بطری کوچک عرق را مرتب دور خودش میچید و با تفنن مشغول میشد. گاهی غلامرضا مطیع و ساکت و سر بزیر میآمد و باو تریاک میداد، مثل اینکه مشغول انجام مراسم مذهبی میباشد.
غلامرضا پیرمرد لهیدهای بود که جزو اثاثیهٔ خانه بشمار میرفت و مثل یک سگ بصاحبش وفادار مانده بود. از آن آدمهای قدیمی خوشرو و بیآزار بود که برای هرگونه فداکاری