کشش و جوشش ناگهانی نه مربوط به خصایل روحی است و نه ربطی با محاسن جسمانی دارد.
باری، یکی ازین برخوردهای عجیب، چند شب پیش برایم اتفاق افتاد. شب عید نوروز بود، تصمیم گرفته بودم برای احتراز از شر دید و بازدیدهای ساختگی و خستهکننده، سه روزه تعطیل را بروم جای دنجی پیدا بکنم و برای خودم لم بدهم. هرچه فکر کردم دیدم مسافرت دور صلاح نیست. بعلاوه وقت هم اجازه نمیداد از این رو قصد مسافرت کرج را کردم. بعد از تهیه جواز، سرشب بود، رفتم در کافهٔ ژاله نشستم. سیگاری آتش زدم و در ضمن اینکه گیلاس شیر و قهوه خودم را آهسته مزمزه میکردم و بتماشای آمد و شد مردم مشغول بودم، دیدم آدم تنومندی از دور بمن اظهار خصوصیت کرد و بطرفم آمد. دقت کردم، دیدم حسن شبگرد است. ده سال شاید بیشتر میگذشت که او را ندیده بودم، و غریبتر آنکه هر دومان یکدیگر را شناختیم. – بعضی صورتها کمتر تغییر میکند بعضی بیشتر عوض میشود، صورت حسن عوض نشده بود. همان صورت خندهرو و ساده بود، ولی نمیدانم چه در حرکات و لباسش بود که ساختگی و غیرطبیعی بنظر میآمد. مثل اینکه خودش را گرفته بود.
من تا آنشب اسم خانوادهاش را نمیدانستم، او خودش بمن گفت در مدرسه فقط باو حسنخان میگفتند. – در حیاط مدرسه موقع بازی و تفریح حسنخان چهرهٔ زردنبو، استخوانبندی درشت و حرکات شل و ول داشت و بلباس خودش هیچ اهمیتی