برگه:RobaiyatKhayyamForoughi.pdf/۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نه‌ای غمان بیهوده مخور  
  چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش و غم بوده و نابوده مخور  
 
  بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد وز خوردن آدمی زمین سیر نشد  
  مغرور بدانی که نخوردست ترا تعجیل مکُن هم بخورد دیر نشد  
 
  چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست چون هست بهرچه هست نقصان و شکست  
  انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست  
 
  حیّی که بقدرت سر و رو میسازد همواره همو کار عدو میسازد  
  گویند قرابه گر مسلمان نبود او را تو چه گوئی که کدو میسازد  
 
۵۷