این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
321
OMAR KHAYYAM
۴۷۷
گر شادیِ خویشتن بدان میدانی | ||||||
کاسوده دلی را بغمی بنْشانی | ||||||
در ماتمِ عقلِ خویش باشی همه عمْر | ||||||
میدار مصیبت که عجب نادانی |
۴۷۸
گر زانکه بدست آید از می دو منی | ||||||
می خور تو بهر محفل و هر انجمنی | ||||||
کانکس که چنان کرد فراغت دارد | ||||||
از سبلتِ چون توئی و ریشِ چو منی |
۴۷۹
گر دست دهد ز مغزِ گندم نانی | ||||||
وز می دو منی ز گوسفندی رانی | ||||||
با لاله رخی نشسته در ویرانی | ||||||
عیشی بود این نه حدِّ هر سلطانی |
477.C. L. N. A. I. J.
479.C. L. N. A. B. I.