در زمان صفویه در آن دخلوتصرف کرده باشند. ولی بطور کلی اصفهان شهر کاملا فارسیزبان است و اصفهانیها هیچ استعدادی برای یاد گرفتن ترکی نشان نمیدهند. حکایتی است معروف که یک نفر اصفهانی چندین سال در تبریز بوده وقتی که برمیگردد بطور امتحان از او میپرسند که شتر را بزبان ترکی چه میگویند جواب میدهد: «دووه» دوباره میپرسند که بچه شتر را چه میگویند؟ فکری میکند بعد میگوید: هیچ نمیگویند، هیچ نمیگویند وقتی که بزرگ شد میگویند «دووه». این حکایت زرنگی و حاضرجوابی و روحیه اصفهانی را خوب میرساند.
از دالان عالیقاپو که وارد میشوند ریزهکاری و گلوبته و گچبری شروع میشود و بر زینت و لطافت آن افزوده شده نقاشی و گلوبتههای دیگر ضمیمهٔ آن میشود تا طبقهٔ آخر که بحد کمال میرسد. ولی از اینهمه لطافت چیز زیادی باقی نمانده است آیا درهای آن چطور بوده؟ یکدانه هم برای نمونه نگذاشتهاند. آیا نقاشیهای آن چه بوده؟ آنچه باقی است و از زیر گچ بیرون آوردهاند پردههای استادان زبردست است که فقط طرح یا تهرنگ آن باقی است و شبح آنها بحالت غمزده انسان را نگاه میکند. بیشتر آنها را دستی تراشیدهاند و دستی خراب کردهاند. از پائین دیوارها چیزی باقی نیست و رویش را سفید کردهاند. گویا پلههای آن از کاشی بوده است. از قراری که راهنما میگفت شش طبقه عمارت است و تا طبقه آخر صد و شانزده پله میخورد. در میان ایوان آن که مشرف