کرده است.
در کارخانه قالیبافی ایشان قالیهای باسلیقهای درست شده. یکی از آنها با زمینه آبی که تقلید کتیبه کاشی بود با حاشیه ساده از زیر دار در آمده بود. کارگران همه بچههای شش تا هفتساله بودند، یکی از آنها با خودش میگفت: دوازده تا که من دارم... پانزده تا که من دارم... و با مهارت مخصوصی نخها را میشمرد، جدا میکرد و از آن پشم رنگین مناسب طرح قالی را میگذرانید و سر آنرا میکند.
علت اینکه بچهها را بقالیبافی میگمارند این است که انگشتشان نازک است و بهتر میتوانند کارهای دقیق و ظریف بکنند و یا بواسطه طمع مزد آنهاست که پدر و مادر مهربان بچه خودشان را ماشین نانآور فرض کرده از سن پنجسالگی او را بقالیبافی میگذارند و بسن دوازدهسالگی دیگر از او چیزی باقی نمیماند و مستعد هرگونه ناخوشی میشود. هرکدام از این قالیهای قشنگ که میبینیم نتیجهٔ چقدر وقت و کار چشم میباشد! چقدر ارادهها که خفه شده، چشمها که نابینا گشته و سینهها که مستعد سل گردیده تا این قالیها از دار پائین آمده است. آیا نمیشود کارگاه آنها را بزرگ، آفتابگیر و پاکیزهتر ساخت؟
امروزه بیشک بهترین شهر صنعتی ایران اصفهان است. از حیث معماری قدیم، کاشیکاری، قلمکار، میناکاری و قلمزنی، چشمهدوزی، نقاشی و طلاکاری درجه اول را داراست. بنظر میآید که آتیه صنایع ظریف ایران دوباره زنده خواهد کرد.