دستهٔ خنجر او را گرفته آهسته از غلاف بیرون میکشد و برده پشت خود نگاه میدارد. عرب بوسهای از صورت او میکند کمی عقب میرود میخندد دختر از زیر دست او بچابکی بیرون آمده خنجر را به دو دست گرفته با همهٔ زور و توانائی خود میزند روی پستان چپش و بدون اینکه ناله بکند میخورد بزمین. عرب لحظهای منگومات نگاه میکند غلاف خنجر خود را وارسی میکند بعد با گامهای شمرده و سنگین رفته بخوردان را میآورد پهلوی نعش دختر میگذارد. دود غلیظ آن در هوا موج میزند. در این بین صدای دور و خفه لرزش سیمهای چنگ که به آهنگ سوزناک از روی خستگی میزنند در هوا بلند میشود. سردار عرب رفته چنگهچنگه پارچههای گرانبها و جواهرها را از صندوقچهها بیرون آورده میآورد میریزد روی جنازهٔ پروین. صدای ساز خاموش میشود. عرب دستها را جلو صورت گرفته بعقب میرود.
پرده میافتد
پاریس ۲۱ آذرماه ۱۳۰۷
پایان