پروین با تردید – بگو.
ترجمان – سردار ما بیش از آنچه شنیده بود شما را زیبا و دلفریب یافته و هرآینه به کیش اسلام بگروید شما را بزناشوئی بر خواهد گزید تا پایتان را گوهر میریزد یکی از بهترین کاخها جایگاه شما خواهد شد زنان دیگرش فرمانبردار و کنیز شما میشوند آسایش شما از هرگونه آماده و فراهم میشود. (لبخند)
پروین با صدائی لرزان و نیمگرفته – شما را به خدائی که میپرستید بگذارید بروم... بروم پیش پدرم نمیدانم زنده است یا مرده آیا هنوز بس نیست؟ نمیبینید چه بسر ما آوردهاید؟
ترجمان – مکتوب سرنوشت بوده است ما لشکریان روئینتن ایران را نمیتوانستیم شکست بدهیم این دست الله یزدان بود که ما را به اینکار برگماشت و بکمک و یاری او بر شما چیره شدیم تا شما را براه راست راهنمائی بکنیم.
پروین – شما کیش خودتان را بهانه کردید اماج شما جهانگشائی، پول، دزدی و درندگی است.
ترجمان – آنروزیکه شما پول داشتید دیدید که جهانگیری نمیکردید! با رومیها با تورانیان و با عربها که ما باشیم پیوسته در کشمکش و زدوخورد بودید سرتاسر داستان ایران جنگ با همسایگانش است.
پروین – ما برای نگهداری آزادی خودمان جنگیدهایم هیچگاه بنام کیش و آئین با دیگران جنگ نکردهایم و کیش