رایحه بیاد من آورد که در هریک از ماها این گاز قابل اشتعال وجود دارد.
پساز قدری تأمل گفت: «امشب من میهمانم» و بمن بایبای گفت و رفت.
بعد کمی بحال تردید ایستاد و دفعتاً پشت کرد و براه افتاد. هیکل نازک سفیدش در میان جمع عجیبی که مشغول هواخوری بودند بجانب گرین پیش میرفت. ولی امواج هم نسیم مصفا و شورمزهٔ اقیانوس را با خود نمیآورد که این هوای سنگین کثیف را با خود ببرد. چند زورق هم در حال ناامیدی در میان امواج متلاطم استقامت بخرج میدادند.
بدین شکل در کوچهٔ خیس و شب تار و پرگزند بمبئی غرق در هوس سفیهانه مرا ترک گفت و من که نه قادر بفرار بودم و نه مسافرت باقصینقاط عالم در یک سلسله هموغم و پشیمانی گرفتار آمدم و دفعتاً تمام زندگانی گذشته و آیندهام مانند این معبر تاریک و پرملال و این تنهائی و توهمات شورانگیز در نظرم تلخ و بیمصرف جلوهگر شد.
دیشب تا بحال از خود میپرسم که آخر تو با یک زن هوسباز متلونالمزاج یا خانهبدوش جسور خطرناکی چهکار داشتی... . از طرفی نمیدانم چه سری در زیبائی او بود که وضع خاص غیرقابل وصفی باو داده بود.
ضمناً چرا گاهی آنهمه بمن اظهارعلاقه میکرد و در عین حال یکمرتبه از من میرمید و دوری میجست. و نیز علاقهٔ باین مردک پارهدوز با وجود مناسبات او با مجامع هندوها و اروپائیان