پرش به محتوا

برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
باز آنجا دوزخی در انتظار ماست
بی‌پناهانیم و دوزخبان سنگین‌دل
هر زمان گوید که در هر کار یار ماست!

یاد باد آن پیر فرخ‌رای فرخ‌پی
آنکه از بخت سیاهش نام «شیطان» بود
آنکه در کار تو و عدل تو حیران بود
هر چه او می گفت، دانستم، نه جز آن بود

این منم آن بندهٔ عاصی که نامم را
دست تو با زیور این گفته‌ها آراست
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
گر بگویم، یا نگویم، جای من آنجاست

باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می‌گیری که روزی کفرگو بودم
در ترازو می‌نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریک‌خو بودم

کفه‌ای لبریز از بار گناه من
کفهٔ دیگر چه؟ می‌پرسم خداوندا
چیست میزان تو در این سنجش مرموز؟
میل دل یا سنگ‌های تیرهٔ صحرا؟

خود چه آسان است در آن روز هول‌انگیز
روی در روی تو، از «خود» گفتگو کردن
آبرویی را که هر دم می‌بری از خلق
در ترازوی تو ناگه جستجو کردن!