بارالها، حاصل این خودپرستی چیست؟
«ما که خود افتادگان زار مسکینیم»
ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار
نقش دستی ، نقش جادویی نمیبینیم
ساختی دنیای خاکی را و میدانی
پایتاسر جز سرابی، جز فریبی نیست
ما عروسکها، و دستان تو در بازی
کفر ما، عصیان ما، چیز غریبی نیست
شکر گفتی گفتنت، شکر ترا گفتیم
لیک دیگر تا به کی شکر ترا گوییم؟
راه میبندی و میخندی به رهپویان
در کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟
ما که چون مومی بهدستت شکل میگیریم
پس دگر افسانهٔ روز قیامت چیست؟
پس چرا در کام دوزخ سخت میسوزیم؟
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست؟
این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
سر به سر آتش، سراپا نالههای درد
پس غل و زنجیرهای تفته بر پاها
از غبار جسمها، خیزنده دودی سرد
خشک و تر با هم میان شعلهها در سوز
خرقهپوش زاهد و رند خراباتی
میفروش بیدل و میخوارهٔ سرمست
ساقی روشنگر و پیر سماواتی
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۱۳
ظاهر
این برگ همسنجی شدهاست.