پرش به محتوا

برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۲۸۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

-۲۷۹-


در تکیه دادم پس در آنجا صفۀ دیدم بدان صفه بر شدم و در آنجا منظره یافتم چشم بمنظره بنهادم آنزن را دیدم که نرمه ای گوشت را گرفته در دیگی بگذاشت و باقی را بخرسی بزرگ که در آنمکان بود بینداخت آن خرس همه آنرا بخورد و آتش بزیر دیگ همی کرد چون گوشت پخته شد آنزن بقدر کفایت از آن گوشت بخورد و میوه و نقل و نبیذ گذاشته قدحی خود میخورد و طاسکی زرین پر کرده بدان خرس میداد تا اینکه ایشان را مستی پدید آمد پس از آن هر یکی از ایشان بیخود بیفتادند و جنبیدن نمیتوانستند با خود گفتم اکنون هنگام فرصت است فی الفور بساحت اندر شدم ایشان را دیدم بسبب مشقتی که بدیشان روی داده بود رگی از ایشان نمیجنبید و با من کاردی بود که بیک حمله کمر اشتر ببریدی پس من کارد بگرفتم و به حلقوم خرس بگذاشتم از حلقوم او آوازی بزرگ مانند رعد بیامد در حال زن هراسان بیدار شد چون خرس را سر بریده و مرا کارد بر دست ایستاده دید فریادی بلند بر آورد که من گمان کردم او را روان از تن بدر شد و بمن گفت ای وردان پاداش نیکوئیهای من این بود من باو گفتم ای دشمن جان خود مگر مرد در عالم نمانده که تو با خرس عشق میورزی پس سر بزیر انداخته مرا پاسخ نگفت و بسوی خرس نظر کرد و او را بدانحالت دید گریان شد و بمن گفت ای وردان کدام یک از دو کار ترا خوشتر است که بتو بگویم و سبب سلامت تو باشد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب سیصد و پنجاه و سوم برآمد

گفت ای ملک جوان بخت آنزن گفت ای وردان سخنی با تو بگویم که سبب سلامت و بی نیازی تو باشد و یا اینکه با من مخالفت کنی که سبب هلاک تو باشد من گفتم سخن ترا بنیوشم هر آنچه خواهی بگو زن گفت چنانچه این خرس را سر بریدی مرا نیز سر ببر و از این گنج حاجت خود بگیر و از پیکار خود شو من باو گفتم من از این خرس بهترم تو