صدرالدّین محمدبن المظفّر[۱] رحمهالله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که بشکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد او را بخواند و ماجرا با وی بگفت، برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ[۲] زمین برفت، ابر در کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خندهها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام گفت: «پادشاه دل فارغ دارد که در همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد». سلطان[۳] براند و ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید. احکام نجوم اگرچه صنعتی معروف است اعتماد را نشاید. و باید که منجم در آن اعتماد دوری نکند و هر حکم که کند حواله با قضا کند.
حکایت (۹) – بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید؛ اگر شرع را معتقد بود و بفرایض و سنن آن قیام کند و اقبال نماید، او را قریب و عزیز گرداند و بدو اعتماد کند و اگر برخلاف این بود، او را مهجور گرداند و حواشی مجلس خود را از سایهٔ او محفوظ دارد که هر که در دین خدای عزّوجل و شریعت محمد مصطفی (ص) اعتقاد ندارد او را در هیچ کس اعتقاد نبود و شوم باشد بر خویشتن و برمخدوم. در اوائل ملک سلطان غیاثالّدنیا والدین محمدبن ملکشاه قسیم امیر المؤمنین نورالله تربته ملک عرب: صدقه، عصیان آورد و گردن
- ↑ صدرالدین ابوجعفر محمدبن فخرالملک ابیالفتح المظفربن نظامالملک الطوسی که سلطان سنجر سلجوقی پدر او فخرالمک را که وزیر خودش بود در سال ۵۰۰ قمری هجری بکشت و وزارت را بهمان صدرالدین تفویض کرد.
- ↑ یک بانگ زمین برفت، یعنی مسافتی را که ممکن است صدای آدمی از مبدأ تا منتهای آن برسد پیمود.
- ↑ در این حکایت، مقصود از سلطان محمدبن ملکشاه است که از سال ۴۹۸ تا سنهٔ ۵۱۱ هجری قمری سلطنت کرده است.