هر روزی را معاد آنروز قلم داده و میگوید بجای آنکه روز قیامتی بحساب و کتاب نو رسیدگی شود، بجزای اعمال هر روزی از عمر خود فردای همان روز خواهی رسید. و تو، این مکافات را از هر شش جهت؛ یعنی از جمیع جهات و بدون ذرّهای کم و بیش و پس و پیش، خواهی دید و در آن میان، قدر و قیمت تو هم از روی منش و بینش تو که منبع و منشأ همهٔ احوال و اعمال تست، معلوم و معیّن خواهد گشت؛ پس، در این صورت، بحسن صفت کوش که در عرصهٔ عصر؛ یعنی در همین دنیایی که هستیم و زندگی میکنیم؛ نه در عرصهٔ محشر و میدان قیامت و پس از بعث بعدالموت، تو بصورت و صفت، هر دو، با مردم محشور و در بین آنها مشهور خواهی شد؛ نه بصورت و آرایش ظاهر تنها، و بنا بمراتب مشروحه، این رباعی نه فقط دلالتی باعتقاد گویندهٔ آن بمعاد و دور ارواح و تناسخ ندارد؛ بلکه برعکس، حاکی از آنست که معتقد هیچیک از اینگونه مسائل نبوده و همین دنیای فانی را دار مکافات اعمال بشر میدانسته است و بس... و اینگونه تأمّل و تفکّر با افکار و عقاید حکیم فرزانهای که ما او را بنام (خیام) میشناسیم، کاملاً، موافق بوده و هیچگونه تباین و تضادّی با آنها ندارد.
امّا در رباعی دوّم، از فحوای کلام، این قدر مسلّم است که این رباعی، بطریق مطایبه ساخته شده و آنچه تتّوی و غیره بطور جدّی نقل کردهاند راجع باینکه برای تعمیر مدرسهای در نیشابور بوسیلهٔ خران خشت میکشیدهاند یکی از آنها داخل مدرسه نمیشد. خیام این رباعی را بگوش وی خوانده و او داخل شده و از خیام جهة آن پرسیدهاند گفته است که روح این خر بدواً بمدرس این مدرسه تعلّق داشته (تا آخر حکایت) افسانهای بیش نبوده است زیرا هیچکس از معتقدان تناسخ هم که بطور کلّی قائل بدور ارواح هستند، نمیتواند ادّعا نماید که فلان جانور مشخّص و معیّن، وقتی انسان بوده و پس ازمرگ، مجدداً، در قالب همین حیوان حیّ و حاضر بدنیا برگشته است؛ تا گوش او را گرفته و بطور جدّی بگوید که «تو، قطعاً، آدمی بودهای و بشکل خر افتادهای» چه آنکه انسان، پس از مرور مدّتی بالّنسبه ممتدّ نزدیکترین دوستان خود را بزحمت میتواند بجا آورد و چنانچه او را با نقابی یا ماسکی