برگه:ModireMadrese.pdf/۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۱

اوایل امر توجهی به بچه‌ها نداشتم. خیال میکردم اختلاف سن میانمان آنقدر هست که کاری بکار همدیگر نداشته باشیم. مزخرفاتی هم خوانده بودم در باب اینکه سن معلم و شاگرد نباید زیاد از هم دور باشد و فاصله دو نسل در میان و مردان دیروز و فرزندان فردا و ازین اباطیل... سرم هم بکار خودم گرم بود. در دفتر را می‌بستم و در گرمای بخاری دولت قلم صدتا یک غاز میزدم. اما این کار مرتب سه چهار ماه بیشتر دوام نکرد. خسته شدم. ناچار بمدرسه بیشتر میرسیدم و تازه تازه خیلی چیزها کشف میکردم. یکی اینکه جای معلم‌های پیرپاتال زمان خودمان عجب خالی بود! چه آدمهایی بودند! چه شخصیت‌های بی نام و نشانی و هرکدام با چه زبانی و با چه

۹۹