ادا اطوارهای مخصوص بخودشان و اینها چه جوانهای چلفتهای! چه مقلدهای بی دردسری برای فرنگی مآبی! نه خبری از دیروزشان داشتند نه از ملاک تازهای که با هفتاد واسطه بدستشان داده بودند. چیزی سرشان میشد. بدتر از همه بی دست و پاییشان بود. مثلا بکلهٔ هیچکدامشان نمیزد که دست بیکی کنند و کار مدرسه را یک هفته نه، یک روز، حتی یکساعت لنگ کنند. آرام و مرتب درست مثل واگن شاعبدالعظیم میآمدند و میرفتند. فقط بلد بودند روزی ده دقیقه یا یک ربع دیرتر بیایند و همین. و ازین هم بدتر تنگ نظریشان بود. سه بار شاهد دعواهایی بودم که سریک گلدان میانشان میافتاد. بچه باغبانها زیاد بودند و هر کدامشان حداقل ماهی یک گلدان میخک یا شمعدانی آویز یا داودی میآوردند که در آن برف و سرما نعمتی بود. اول تصمیم گرفتم مدرسه را با آنها زینت کنم. ولی چه فایده ? نه کسی آبشان میداد و نه مواظبتی. حق هم همین بود. بچهها گل را برای معلمهاشان میآوردند. مدرسه گل را میخواست چه کند ? حتماً آکادمی افلاطون
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۰۰
ظاهر