برگه:ModireMadrese.pdf/۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

– هیچی آقا... رسمشون همینه آقا. اگه باهاشون کنار نیایید کارمونو لنک میگذارند آقا...

که از جا در رفتم. بچنین صراحتی مرا که مدیر مدرسه بودم در معامله شرکت میداد. و فریاد زدم:

– عجب! حالا سرکار برای من تکلیف هم معین میکنید ?... خاک بر سر این فرهنگ با مدیرش که من باشم! برو ورقه رو بده دستشون گورشون رو گم کنند، پدر سوخته‌ها...

چنان فریاد زده بودم که هیچکس در مدرسه انتظار نداشت. مدیر سر بزیر و پا براهی بودم که از همه خواهش میکردم و پشت سر هر بقال و میرابی تا دم در میرفتم. چون میدانستم اولیای اطفال بیش از بچه‌هاشان محتاج آموختن اینجور آدابند. و حالا ناظم مدرسه داشت بمن یاد میداد که بجای ۹ خروار زغال مثلا هجده خروار تحویل بگیرم و بعد با ادارهٔ فرهنگ کنار بیایم. هی‌هی!...

۵۴