این برگ همسنجی شدهاست.
مدیر مدرسه
پرشان کند. همین کار را کردم. اوراق را بردم توی اطاق و با خودنویسم عدد را روی هر سه ورقه نوشتم و امضا کردم و بدست راننده دادم که راه افتاد و از همان بالا به ناظم گفتم:
– اگه مهر هم بایست زد خودت بزن بابا.
و رفتم سراغ کارم و داشتم دربارهٔ فراش جدید فکر میکردم و تند ذهنی و کار کشتگیاش؛ و اینکه «چقدر خوب بود اگر دوتا از معلمها تجربه و سابقهٔ او را داشتند و اگر همه در کارمان پختگی او را داشتیم بچههای مردم یکساله فیلسوف میشدند ...» که در باز شد و ناظم آمد تو بیجک زغال دستش بود و:
– مگه نفهمیدین آقا ? مخصوصاً جاش رو خالی گذاشته بودند آقا ...
نفهمیده بودم. اما اگر هم فهمیده بودم فرقی نمیکرد. و بهر صورت از چنین کودنی نابهنگامی از جا در رفتم و بشدت گفتم:
– خوب ?
۵۳