فداکار و باوفا پیدا نمیشد که اگر اتفاقاً برایشان پیشآمدی رخ میداد تا صبح یکی دو ساعت طفره بروند بقدری از پشیمانی حالشان منقلب بشود که نتوانند از رختخوابشان بیرون بیایند؟ آیا بجای آنکه فوراً مزاحم معاون بشوند حقیقةً کافی نبود که یکی از شاگردان تازه کار میفرستادند تا اطلاعی بدست بیاورد – آنهم در صورتی که چنین بازپرسی لزومی داشت – مثل اینکه بخواهند بتمام خانواده نمایش بدهند که روشن کردن چنین قضیهٔ مشکوکی ممکن نیست مگر اینکه به هوش چنین شخص توانائی محول بشود؟ این افکار بقدری گره گوار را از جا در کرد که با تمام قوا خودش را از تخت بزیر افکند. این اقدام بیشتر در اثر خشم او بود تا در نتیجهٔ یک تصمیم قطعی. حاصل اینکه تصادم شدیدی تولید شد ولی غوغائی که از بروز آن میترسید رخ نداد. قالیچه از شدت سقوط کاست و پشت جوانک بیش از آن که ابتداء تصورش را میکرد قابل ارتجاع بود. دنبالهٔ
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۲۶
ظاهر