پرش به محتوا

برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۴۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
گراکوس شکارچی

گوشم گفت:

«فردا، گراکوس، شکارچی مرده، وارد میشود؛ او را بنام اهالی شهر بپذیر.»

شکارچی سرش را تکان داد و تک زبان را روی لبهایش گردانید و گفت: «بله، کبوترها قبل از من بدین سو پرواز کردند. ولی آقای شهردار، شما گمان میکنید که من در ریوا بمانم؟»

شهردار جواب داد: «من هنوز نمیتوانم بگویم، آیا شما مرده‌اید؟»

شکارچی گفت: «بله، همانطوریکه میبینید. سالها میگذرد. آری، باید سالیان دراز گذشته باشد که در پرتگاهی واقع در جنگل سیاه در آلمان ـ هنگامیکه شکار بز کوهی میکردم ـ پرت شدم. از ببعد، مرده‌ام.»

شهردار گفت: «ولیکن شما زنده هم هستید.»

شکارچی گفت: «از طرفی، از طرفی من نیز زنده‌ام. کشتی مرگ راه خود را گم کرده؛ یک تکان ناشیانه

۱۴۷