برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۳۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

کجاست؟ گفت در همه‌جا و هرکس. استدعا نمودم برای من دعایی بکند. گفت مجیب منتظر ارائه و سؤال نیست. گفتم به من نصیحتی بکن. گفت مقید مباش. گفتم عمل خیری به من نشان بده. گفت محبت و سخاوت. دو روز در اردو ماند. عاشق حالت این مرد طبیعی شده‌ام. هیچ چیز ساخته ندارد. تقریباً هفتاد سال دارد. وقت رفتن وداع نمود. به من گفت شاید در تهران نیز ملاقات بکنیم. گفتم زهی سعادت. گفت اینجا دیر نمانید، زود بروید، برفها آب می‌شود صعود شمارا مانعی پیش نیاید. جز من و مهرعلیخان کسی در مشایعت نبود یعنی قبول نکرد. دیروز خواستم لبادهٔ مصری تقدیم کنم گفت قبول هدیه نقص استغنای فقر است. اگر ما محتاج باشیم فقیر نمی‌شویم. از غذای سفرهٔ سردار هیچ نخورد. خورجینی با خود نداشت، اما توبرهٔ کوچکی از گردن آویخته بود که برجستگیش از روی پیراهن معلوم می‌شد گویا همهٔ غذای او همان توبره و مافیهاست. بعد از رفتن قوان چیان خیال مرا گرفت که این شخص که بود؟ چه بود؟ این همه خارق عادات را چگونه می‌کرد؟ تغییرات مقدرات را چطور می‌نمود؟ من در هوش خود بودم یا به حکم نفوذ نظری ما را مغلوب اوامر خود کرده بود. هرچه او می‌خواست اورا می‌دیدیم؛ تغییر ظل بی‌تغییر آفتاب، حرکت قدح پر آب، سلب قدرت وجود مستقل، همهٔ اینها مخالف قانون خلقت و محال و ممتنع است. پس او چگونه می‌ساخت؟! به همهٔ اینها هر ذرهٔ تصور من هیجان دیگر، و در تردید وجود خارجی آنها خلجان مکرر می‌نمود.

با رفقا مصلحت کردیم. قرار شد فردا عازم بشویم. با سردار و سایرین وداع نمودم، هرچه سردار در اقامهٔ ما اصرار و دادن بلد و سواره تکرار نمود، قبول نکردیم. از عکس کروپ[۱]


  1. گروه. دستجمعی.
۲۲۹