برگه:MarghadeAgha.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ولی در این مورد همه خجل بودند، سعی و تلاش آن‌ها هیچ فایده نداشت چون آن چوب بیش از دو بست سال مدفون شده را، نیافتند مأیوس شدند. مات و مبهوت ایستادند. از «ملاحیدر» پرسیدند:

«پس این حرام‌زاده کجا رفته است؟ »

آقا در تعجب ماند و باز درک نکرد که پس از این همه سال‌ها یك چوب ازگیل، آن هم در زمین مرطوب قشلاقی، بجا نمی‌ماند.

این واقعه را از غرائب عالم خاکی دانست. در صورتی که در نظر خود او نیز مشکوک می‌ماند که آیا آن موجود مطهر از ناسوت مقید به ابدیت غیر متناهی، فرار کرده: « و او به گناهی مرتکب شده است که مردم را به این کار‌ها را داشته است؟! ... »

ابداً خود را نباخت، به مردم گفت:

«به اسفل الدرکات و به گودال‌های بسیار عمیق و پر از آتش جهنم رفته است. فقط اجساد مطهره هستند که باقی می‌مانند. »

معهذا حرف آقا اثر نکرد و این واقعه نزدیك بود اختلالی در عقاید دینی مردم، که آقا مبلغ آن بود فراهم

بیاورد.

۷۶