برگه:MarghadeAgha.pdf/۵۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

گذاردند، هیچ کس مانع این معامله‌ی آن‌ها نبود. همه باهم حرف می‌زدند. تعادل قوی این دو نفر، بیشتر باعث نمایش آن مقطوع بزرگوار واقع می‌شد. هردو مثل دو ورزیده‌ی خسته به هم نگاه می‌کردند. چشم هاشان مملو از شرارت بود، زن‌ها می‌گفتند: «آقای ماست.»

«ستار» می‌خواست حتی المقدور ثابت کند که: «چماق من است» در این خصوص، یعنی در خصوص چماق «ستار» و آقای مردم، بین مرد‌ها، بعضی مذاکرات و زیر گوشی‌ها به میان آمد.

جملات متضاد المفهوم: «حق با ستار است. ستار از ماست. عیال قربانعلی راست می‌گوید. هرچه آقا به گوید همان است.. متصل شنیده می‌شد.

آقا که درحال سکوت و تفکر خود، تمام توجهش معطوف بر این بود که حالات باطنی و اندازه‌ی هیجان و تصمیم مردم را از سیمایشان تشخیص بدهد، چشمش به چشم زن «قربانعلی» و عیال «شیخ ملاجانی» افتاد، از نگاه او، هر دو که بغض گلویشان را گرفته و مبهوت‌ ایستاده بودند، به گریه در آمدند. این نگاه مثل سخمه‌ای بود که به آن چشمه- ‌های مسدود‌زده شد.


دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نمی‌ماند. ابداً

۵۵