برگه:MarghadeAgha.pdf/۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵


حالا دیگر در این زمستان به یك گوسفند می‌ارزید. یك سال و چیزی متجاوز گذشته بود. پاره چوب كوچك پس از این همه حرف، زخم‌هایش به چین‌های صاف و منظم تبدیل یافته، بسیار قشنگ به نظر می‌آمد. از ظاهر آن زیبایی مخفی، شناخته می‌شد.

«ستار» آمده بود آن را قطع کند. داس «ملار جب علی- بست سری» را در دست داشت.

در این موقع نزدیك به غروب، هواگاهی رشحاتی از برف ریزه به صورت او می‌پاشید.

از اثر باد‌هایی که از طرف دریا میوزید مثل این بود

۴۳