برگه:MarghadeAgha.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

است...

باید گفت که هر وقت گوشه‌ای از آن می‌شکافت یا پاره می‌شد مادر مهربان با مهارتی که فقط فقرا آن مهارت را دارند، به این واسطه کهنه را نوجلوه می‌دهند، آن را می‌دوخت و رفو می‌کرد این عمل تاحدی مکرر می‌شد که دیگر آن پارچه کهنه نمی‌توانست «ستار» را از خود بهره‌مند به دارد.

آن وقت پیرزن آن را كوچك ساخته و به خود اختصاص می‌داد. چند ماه بعد پس از اصلاحات متوالی دیگر که عدد آن‌ها کم از عدد وصله‌های آن پیراهن نبود، ملبوس كوچك و كوچك‌تر شده و لیاقت اندام «نسا» را پیدا می‌کرد و آن کوچولو را از خود فرحناک می‌ساخت. ولی سرگذشت پیراهن در این مرحله تمام نمی‌شد زوال یك تكه پارچه‌ی کهنه در این طور خانواده‌ها آسان نیست. راجع به آن حرف‌ها می‌توان زد.

آن‌ها که به طرف نیستی ‌می‌روند به‌اشیاء هستی می‌دهند. وجودشان نائب مناب وجود‌های دیگر است. اگر بدانید «ستار» باچه خون جگر آن را فراهم کرده بود! ...

به این جهت وقتی که به کار «نسا» نیز نمی‌خورد، پیرزن آذرا تکه تکه کرده و به جای پنبه‌ی لحاف، یا در عوض

۱۹