و برای همان چوب به عنوان یک «ذات» ، دنیای پاکشان را به جنایت میکشد. و در این میان همیشه عدهی قلیلی پیدا میشوند که با آگاهی از سادگی مردم عـامی، عقاید مذهبیشان را به سوی خرافاتی ابلهانه میرانند. در این داستان طنزآمیز ، آنچه که جالب است تراژدی زندگی «ستار» است.
«ستار» که در ابتدا خود باعث به وجود آمدن یک اعتقاد کاذب در بین عوام میشود و بعد «عوامفریبی» ، از این اعتقاد کاذب مردم استفاده میکند و در آخر، خود «ستار» قربانی این حادثه میشود. مرگ او آنقدر ساده و غیرمنتظره است که شاید حتی خود «ستار» هم نمیتواند این واقعیت را دریابد. و در آخر «ستار» آنچنان فراموش میشود که از نامش نیز چیزی نمیماند و اگر در لابلای مباحث معممینی دروغین، گاهگاه یادی از او می شود، بهعنوان «قاتل» و و «زندیق» است.
«نیما» این تراژدی عمیق را آنچنان ساده و بی اهمیت، نقل میکند که به نظر میرسد از زبان تاریخ حرف میزند. زبانی که برای او هیچوقت یک انسان یا یک قربانی، ارزشی ندارد. آن چیزی که باقی میماند،
تنها حادثه است.