این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۳۲ —
۴۲۰ – ط
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم | چشم بد از روی تو دور ای صنم | |||||
روی مپوشان که بهشتی بود | هر که ببیند چو تو حور ای صنم | |||||
حور خطا گفتم اگر خواندمت | ترک ادب رفت و قصور ای صنم | |||||
تا بکرم خرده نگیری که من | غایبم از ذوق حضور ای صنم | |||||
روی تو بر پشت زمین خلق را | موجب فتنهست و فتور ای صنم | |||||
این همه دلبندی و خوبی ترا | موضع نازست و غرور ای صنم | |||||
سرو بنی خاسته چون قامتت | تا ننشینیم صبور ای صنم | |||||
این همه طوفان بسرم میرود | از جگری همچو تنور ای صنم | |||||
سعدی ازین چشمهٔ حیوان که خورد | سیر نگردد بمرور ای صنم |
۴۲۱ – خ
چون من بنفس خویشتن اینکار میکنم | بر فعل دیگران بچه انکار میکنم؟ | |||||
بلبل سماع بر گل بستان همی کند | من بر گل شقایق رخسار میکنم | |||||
هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست | خود را بدان کمند گرفتار میکنم | |||||
گر تیغ برکشند عزیزان بخون من | من همچنان تامّل دیدار میکنم | |||||
هیچم نماند در همه عالم باتفاق | الّا سری که در قدم یار میکنم | |||||
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت | الّا حدیث دوست که تکرار میکنم | |||||
چون دست قدرتم بتمنا نمیرسد | صبر از مراد نفس بناچار میکنم | |||||
همسایه گو گواهی مستی و عاشقی | بر من مده که خویشتن اقرار میکنم | |||||
من بعد ازین نه زهد فروشم نه معرفت | کان در ضمیر نیست که اظهار میکنم | |||||
جانست و از محبت جانان دریغ نیست | اینم که دست میدهد ایثار میکنم | |||||
زنّار اگر ببندی سعدی هزار بار | به زانکه خرقه بر سر زنّار میکنم |