این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۶۵ —
آنرا که مراد دوست باید | گو ترک مراد خویشتن گیر | |||||
سعدی چو اسیر عشق ماندی | تدبیر تو چیست ترک تدبیر |
۳۰۵– ط
از همه باشد بحقیقت گزیر | وز تو نباشد که نداری نظیر | |||||
مشرب شیرین نبود بی زحام | دعوت منعم نبود بی فقیر | |||||
آن عرقست از بدنت یا گلاب | آن نفسست از دهنت یا عبیر | |||||
بذل تو کردم تن و هوش و روان | وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر | |||||
دل چه بود؟ جان که بدو زندهام | گو بده ایدوست که گویم بگیر | |||||
راحت جان باشد از آن قبضه تیغ | مرهم دل باشد از آن جعبه تیر | |||||
درد نهانی بکه گویم که نیست | باخبر از درد من الّا خبیر | |||||
عیب کنندم که چه دیدی درو؟ | کور نداند که چه بیند بصیر | |||||
چون نرود در پی صاحب کمند | آهوی بیچاره بگردن اسیر | |||||
هر که دل شیفته دارد چو من | بس که بگوید سخن دلپذیر | |||||
نالهٔ سعدی بچه دانی خوشست؟ | بوی خوش آید چو بسوزد عبیر |
۳۰۶– ب
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر | از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر | |||||
تا تو مصور شدی در دل یکتای من | جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر | |||||
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی | چون نرود بندهوار هر که برندش اسیر | |||||
بستهٔ زنجیر زلف زود نیابد خلاص | دیر برآید بجهد هر که فرو شد بقیر | |||||
چون تو بتی بگذرد سروقدِ سیمساق | هر که درو ننگرد مرده بود یا ضریر | |||||
گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست | کبر کند بیخلاف هر که بود بینظیر |