این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۹ —
۶۷– ط
فریاد من از فراق یارست | وافغان من از غم نگارست | |||||
بی روی چو ماه آن نگارین | رخسارهٔ من بخون نگارست | |||||
خون جگرم ز فرقت تو | از دیده روانه در کنارست | |||||
درد دل من ز حد گذشتست | جانم ز فراق بیقرارست | |||||
کس را ز غم من آگهی نیست | آوخ که جهان نه پایدارست | |||||
از دست زمانه در عذابم | زان جان و دلم همی فکارست | |||||
سعدی چکنی شکایت[۱] از دوست؟ | چون شادی و غم نه برقرارست |
۶۸– ط
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست | طعم دهانت از شکر ناب خوشترست | |||||
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی | کز خندهٔ شکوفهٔ سیراب خوشترست | |||||
شمعی بپیش روی تو گفتم که بر کنم | حاجت بشمع نیست که مهتاب خوشترست | |||||
دوش آرزوی خواب خوشم بود یکزمان | امشب نظر بروی تو از خواب خوشترست | |||||
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست | کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست | |||||
زانسوی بحر آتش اگر خوانیم بلطف | رفتن بروی آتشم از آب خوشترست[۲] | |||||
زآب روان و سبزه و صحرا و لالهزار | با من مگو که چشم در احباب خوشترست | |||||
زهرم مده بدست رقیبان تند[۳]خوی | از دست خود بده که ز جلاب خوشترست | |||||
سعدی دگر بگوشهٔ وحدت نمیرود | خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست | |||||
هر باب ازین کتاب نگارین که برکنی | همچون بهشت گوئی از آن باب خوشترست |
۶۹– ب
عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست | می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست |