این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب چهارم
— ۱۲۶ —
وزان نیمه عابد سری پر غرور | ترش کرده بر[۱] فاسق ابرو ز دور | |||||
که این مُدبر اندر پی ما چراست؟ | نگونبخت جاهل چه در خورد[۲] ماست؟ | |||||
بگردن در آتش در[۳] افتادهای | بباد هوا[۴] عمر بر دادهای | |||||
چه خیر آمد[۵] از نفس تر دامنش | که صحبت بود با مسیح و منش؟ | |||||
چه بودی که زحمت ببردی ز پیش | بدوزخ برفتی پس کار خویش | |||||
همیرنجم از طلعت ناخوشش | مبادا که در من فتد آتشش | |||||
بمحشر که حاضر شوند انجمن | خدایا تو با او مکن حشر من | |||||
درین بود و[۶] وحی از جلیلالصفات[۷] | درآمد بعیسی علیهالصلوة | |||||
که گر عالمست این و[۸] گر وی جهول | مرا دعوت هر دو آمد قبول | |||||
تبه کرده ایام برگشته روز | بنالید بر من بزاری و سوز | |||||
ببیچارگی هر که آمد[۹] برم | نیندازمش ز آستان کرم | |||||
عفو کردم از وی عملهای زشت | بانعام خویش آرمش[۱۰] در بهشت | |||||
و گر عار دارد عبادت پرست | که در خلد با وی بود هم نشست | |||||
بگو ننگ ازو در قیامت مدار | که آنرا بجنت برند این بنار | |||||
که آنرا جگر خون شد از سوز و درد | گر این تکیه بر طاعت خویش کرد | |||||
ندانست در بارگاه غنی | که بیچارگی به ز کبر و منی | |||||
کرا جامه پاکست و سیرت پلید | در دوزخش را نباید کلید | |||||
برین آستان عجز و مسکینیت | به از طاعت و خویشتن بینیت |