این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در تواضع
— ۱۲۵ —
بناراستی دامن آلودهای | بناداشتی دوده اندودهای[۱] | |||||
نه چشمی[۲] چو بینندگان[۳] راست رو | نه گوشی چو مردم نصیحت شنو | |||||
چو سال بد از وی خلایق نفور | نمایان بهم چون مه نو ز دور | |||||
هوا و هوس خرمنش سوخته | جوی نیکنامی نیندوخته | |||||
سیه نامه چندان تنعم براند | که در نامه جای نبشتن نماند | |||||
گنهکار و خودرای[۴] و شهوت پرست | بغفلت شب و روز مخمور و مست | |||||
شنیدم که عیسی درآمد ز دشت | بمقصورهٔ عابدی بر[۵] گذشت | |||||
بزیر آمد از غرفه خلوت نشین | بپایش در افتاد سر بر زمین | |||||
گنهکار برگشته اختر ز دور | چو پروانه حیران در ایشان ز نور | |||||
تأمل بحسرت کنان[۶] شرمسار | چو درویش در دست سرمایهدار | |||||
خجل زیر لب عذرخواهان بسوز | ز شبهای در غفلت آورده روز | |||||
سرشک غم از دیده باران چو میغ | که عمرم بغفلت گذشت ای دریغ | |||||
برانداختم نقد عمر عزیز | بدست از نکوئی نیاورده چیز | |||||
چو من زنده هرگز مبادا کسی | که مرگش به از زندگانی بسی | |||||
برست آنکه در عهد طفلی بمرد | که پیرانه سر شرمساری نبرد | |||||
گناهم ببخش ای جهان آفرین | که گر با من آید فبئس القرین | |||||
نگون مانده از شرمساری سرش | روان آب حسرت بشیب و برش | |||||
درین گوشه نالان گنهکار پیر | که فریاد حالم رس ای دستگیر |