برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۶۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و مستی و شور
— ۱۲۱ —

  نرفته ز شب همچنان بهرهٔ که ناگه بکشتش پریچهرهٔ  
  همیگفت و میرفت دودش بسر که اینست[۱] پایان عشق ای پسر  
  اگر عاشقی[۲] خواهی آموختن بکشتن فرج یابی از سوختن  
  مکن گریه بر گور[۳] مقتول دوست برو خرمی کن[۴] که مقبول اوست  
  اگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض  
  فدائی ندارد ز مقصود چنگ و گر بر سرش تیر بارند و سنگ  
  بدریا مرو گفتمت زینهار و گر میروی تن بطوفان سپار  

  1. همین بود.
  2. ره اینست اگر.
  3. قبر.
  4. قل الحمدلله.