این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عشق و مستی و شور
— ۱۲۱ —
نرفته ز شب همچنان بهرهٔ | که ناگه بکشتش پریچهرهٔ | |||||
همیگفت و میرفت دودش بسر | که اینست[۱] پایان عشق ای پسر | |||||
اگر عاشقی[۲] خواهی آموختن | بکشتن فرج یابی از سوختن | |||||
مکن گریه بر گور[۳] مقتول دوست | برو خرمی کن[۴] که مقبول اوست | |||||
اگر عاشقی سر مشوی از مرض | چو سعدی فرو شوی دست از غرض | |||||
فدائی ندارد ز مقصود چنگ | و گر بر سرش تیر بارند و سنگ | |||||
بدریا مرو گفتمت زینهار | و گر میروی تن بطوفان سپار |