این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب دوم
— ۹۲ —
شنید این سخن خواجهٔ سنگدل | که برگشت درویش ازو تنگدل | |||||
بگفتا حکایت کن ای نیکبخت | که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟ | |||||
که بر کردت این شمع گیتی فروز؟ | بگفت ای ستمگار آشفته روز | |||||
تو کوته نظر بودی و سست رای | که مشغول گشتی بجغد از همای | |||||
بروی من این در کسی کرد باز | که کردی تو بر روی وی در فراز | |||||
اگر بوسه بر خاک مردان زنی | بمردی که پیش آیدت روشنی | |||||
کسانیکه پوشیده چشم دلند | همانا کزین توتیا غافلند | |||||
چو برگشته دولت ملامت شنید | سر انگشت حسرت بدندان گزید | |||||
که شهباز من صید دام تو شد | مرا بود دولت بنام تو شد | |||||
کسی چون بدست آورد جره باز | فرو برده چون موش دندان آز؟ |
* * *
الا گر طلبکار اهل دلی | ز خدمت مکن یکزمان غافلی | |||||
خورش ده بگنجشک و کبک و حمام | که یک روزت افتد همائی بدام | |||||
چو هر گوشه تیر نیاز افکنی | امیدست ناگه که صیدی زنی[۱] | |||||
دُری هم برآید ز چندین صدف | ز صد چوبه آید یکی بر هدف |
* * *
یکی را پسر گم شد از راحله | شبانگه بگردید در قافله | |||||
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت | بتاریکی آن روشنائی نیافت | |||||
چو آمد بر مردم کاروان | شنیدم که میگفت با ساروان |
- ↑ که باز افکنی.