این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عدل و تدبیر و رای
— ۴۹ —
بخندید کاین قلعهای خرمست | ولیکن نپندارمش محکمست | |||||
نه پیش از تو گردنکشان داشتند | دمی چند بودند و بگذاشتند | |||||
نه بعد از تو شاهان دیگر برند | درخت امید ترا برخورند | |||||
ز دوران ملک پدر یاد کن | دل از بند اندیشه آزاد کن | |||||
چنان روزگارش بکنجی نشاند | که بر یک پشیزش تصرف نماند | |||||
چو نومید ماند از همه چیز و کس | امیدش بفضل خدا ماند و بس | |||||
برِ مرد هشیار دنیا خسست | که هر مدتی جای دیگر کسست | |||||
چنین گفت شوریدهای در عجم | بکسری که ای وارث ملک جم | |||||
اگر ملک بر جم بماندی و بخت | تو را کی میسر شدی تاج و تخت؟ | |||||
اگر گنج قارون بدست آوری | نماند مگر آنچه بخشی بری[۱] |
* * *
چو الب ارسلان جان بجانبخش داد | پسر تاج شاهی بسر برنهاد | |||||
بتربت سپردندش از تاجگاه | نه جای نشستن بد آماجگاه | |||||
چنین گفت دیوانهٔ هوشیار | چو دیدش پسر روز دیگر سوار | |||||
زهی ملک و دوران سر در نشیب | پدر رفت و پای پسر در رکیب | |||||
چنینست گردیدن روزگار | سبکسیر و بدعهد و ناپایدار | |||||
چو دیرینه روزی سرآورد عهد | جواندولتی سر برآرد ز مهد | |||||
منه بر جهان دل که بیگانهایست | چو مطرب که هر روز در خانهایست | |||||
نه لایق بود عیش با دلبری | که هر بامدادش بود شوهری | |||||
نکوئی کن امسال چون ده تراست | که سال دگر دیگری دهخداست |
- ↑ خوری.