این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
— ۴ —
کسی را درین بزم ساغر دهند | که داروی بیهوشیش در دهند | |||||
یکی باز[۱] را دیده بردوختست | یکی دیدها باز و پر سوختست | |||||
کسی ره سوی گنج قارون نبرد | و گر برد، رَه باز بیرون نبرد | |||||
بمردم درین موج دریای خون | کزو کس نبردست[۲] کشتی برون | |||||
اگر طالبی کاین زمین طی کنی | نخست اسب باز آمدن پی کنی[۳] | |||||
تأمّل در آیینهٔ دل کنی | صفائی بتدریج حاصل کنی | |||||
مگر بوئی از عشق مستت کند | طلبکار عهد الستت کند | |||||
بپای طلب ره بدانجا بری | وز آنجا ببال محبت پری | |||||
بدرّد یقین پردههای خیال | نماند سراپرده اِلّا جلال | |||||
دگر مرکب عقل[۴] را پویه نیست | عنانش بگیرد تحیر که بیست[۵] | |||||
درین بحر جز مرد راعی نرفت | گم آن شد که دنبال داعی نرفت | |||||
کسانی کزین راه برگشتهاند | برفتند بسیار و سرگشتهاند | |||||
خلاف پیمبر کسی ره گزید | که هرگز بمنزل نخواهد رسید | |||||
مپندار سعدی که راه صفا | توان رفت جز بر پی مصطفی |
ستایش پیغمبر صلیالله علیه و آله
کریم السجایا جمیلُ الشیم | نبیّ البرایا شفیعُ الاُمم | |||||
امام رُسل پیشوای سبیل | امین خدا مهبط جبرئیل | |||||
شفیع الوری خواجهٔ بعث و نشر | امام الهدی صدر دیوان حشر |