این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب هشتم
— ۱۸۴ —
اگر ز دست بلا بر فلک رود بد خوی | ز دست خوی بد خویش در بلا باشد |
چو بینی که در سپاه دشمن تفرقه افتاده است[۱] تو جمع باشد و گر جمع شوند از پریشانی اندیشه کن
برو با دوستان آسوده بنشین | چو بینی در میان دشمنان جنگ | |||||
و گر بینی که با هم یک زباناند | کمان را زه کن و بر باره بر سنگ |
* * *
دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند پس آنگه بدوستی کارهائی کند که هیچ دشمن نتواند
* * *
سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد اگر این غالب آمد مار کشتی و گر آن از دشمن رستی
بروز معرکه ایمن مشو ز خصم ضعیف | که مغز شیر برآرد چو دل ز جان برداشت |
* * *
خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد
بلبلا مژده بهار بیار | خبر بد ببوم باز گذار |
* * *
پادشه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگر آنکه که بر قبول کلی واثق باشی و گر نه در هلاک خویش سعی میکنی[۲]