این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب پنجم
— ۱۳۸ —
مگر ملائکه بر آسمان و گر نه بشر | بحسن صورت او درز می نخواهد بود | |||||
بدوستی که حرامست بعد ازو صحبت | که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود |
ناگهی پای وجودش بگل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش بر آمد روزها[۱] بر سر خاکش مجاورت کردم وز جمله که بر فراق او گفتم[۲]
کاش کان روز که در پای تو شد خار اجل | دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر | |||||
تا درین روز جهان بی تو ندیدی چشمم | این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر |
آنکه قرارش نگرفتیّ و خواب | تا گل و نسرین نفشاندی نخست | |||||
گردش گیتی گل رویش بریخت | خار بنان بر سر خاکش برُست |
بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس در نوردم و گرد مجالست نگردم
سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج | صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار | |||||
دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ وصل | دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار |