برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۲۷ —

  سری طَیف من یجلو بطلعته الدُجی شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا  

بنشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی بچه معنی گفتم بدو معنی یکی آنکه گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم بخاطر بود[۱]

  چون گرانی بپیش شمع آید خیزش اندر میان جمع بکش  
  ورشکر خنده‌ایست شیرین لب آستینش بگیر و شمع بکش  

حکایت

یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجائی که مشتاق بوده‌ام گفت مشتاقی به که ملولی

  دیر آمدی ای نگار سر مست زودت ندهیم دامن از دست  
  معشوقه که دیر دیر بینند[۲] آخر[۳] کم از آنکه[۴] سیر بینند  

شاهد که با رفیقان آید بجفا کردن آمده است بحکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد

  اذا جِئتنی فی رِفقة لِتزورنی واِن جئتَ فی صلح فَاَنت محارب  
  بیک نفس که بر آمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد  
  بخنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد  

  1. بگذشت: در بعضی از نسخ بجای (این بیتم بخاطر بگذشت) نوشته شده: و دیگر آنکه؛ و نیز ظریفان گفته‌اند.
  2. بینی.
  3. باری.
  4. به از آن.